چرا حرف منو باور نمیکنی
پارت ³³
اتاق ات *
ات روی صندلی نشست جیمین روی تخت دراز کشید و گوشی به دست
ات هم به جیمین نگاه میکرد که : نمیخوای چیزی بگی اقای پارک
جیمین *
رفتم اتاق این دختر روانی که روی تخت دراز کشیدم و توی گوشی میچرخید و : نمیخوای چیزی بگی اقای پارک
جیمین نشست روی تخت و یکی پاهاش دراز و اون یکی جمع کرد
ج:خوب درواقع من در این موضوع خواستگاری مخالف بودم و تو هم اگر میخوای قبول کنی یا نکنی برام هیچ مهمی نیس
ات: یعنی بازور اوردن اینجا
ج: اره اون هم چه زوری میخوای امتحان کنی
ات: نه خیلی ممنون
ج سر تو گوشی و دراز کرد:نمیخوای تصمیم بگیری
ات میدونه اگر جواب رد بده که باباش دیونش میکنه وناراحت میشه ولی اگر جواب بله رو بده هم باباش خوشحال ولی زندگی دیونی دارم پس مجبورم بگم بله
ات: تصمیم رو گرفتم
جیمین پرید : پس جواب رد میدی
ات: جوابم مثبته
جیمین: دیونه شودی چیزی رفت توی مغزت ها من میگم با زور و مخالف بودم چرا میخوای زندگی منو خراب کنی
ات: من هم تو رو دوست ندارم ولی از بابام میترسم و ناراحت میشه
جیمین: به من چه بابات ناراحت میشه نه من
ات: نترس قول میدم نه تو عاشق من بشی نه من
جیمین: من عمرا عاشقت بشم گفته باشم
ات: باش پس بریم
جیمین او و پوفی کرد و بلند شود و رفت
پدر ات و پدر جیمین که داشتن درمورد پروندشون حرف میزدن که جیمین و ات امدن
پدر ات: خوب چی شود
جیمین: جوابمو مثبته
پدر جیمین: هر دو
ات: اره هر دو
پدر ات: پس مبارک اقای پارک
پدر جیمین: مبارک اقای کیمیای
جیمین و ات هر دو میخواستن درست اقای کیمیای و اقای پارک دوست کردن
پدر کیمیای:مطمئنم که داماد خوبی برای ما میشی
پدر جیمین: خوشبختم عروس ما شودی
ات: باعث افتخارم اقای پارک
پدر جیمین: با من راحت باش مثل پدر و مادرت هستم
ات: چشم
جیمین: حتما اقای کیمیای
پدر ات: راحت باش با هام من مثل پدرت بدون
جیمین: بله حتما
فردای خواستگاری
صبح که پ.ج زنگ زد که پ ات: بله .......اها چشم .....حتما اقای پارک بهش میگم ....کاری چیزی ندارین در خدمتتم بله بله خداحافظ
اتاق ات *
ات روی صندلی نشست جیمین روی تخت دراز کشید و گوشی به دست
ات هم به جیمین نگاه میکرد که : نمیخوای چیزی بگی اقای پارک
جیمین *
رفتم اتاق این دختر روانی که روی تخت دراز کشیدم و توی گوشی میچرخید و : نمیخوای چیزی بگی اقای پارک
جیمین نشست روی تخت و یکی پاهاش دراز و اون یکی جمع کرد
ج:خوب درواقع من در این موضوع خواستگاری مخالف بودم و تو هم اگر میخوای قبول کنی یا نکنی برام هیچ مهمی نیس
ات: یعنی بازور اوردن اینجا
ج: اره اون هم چه زوری میخوای امتحان کنی
ات: نه خیلی ممنون
ج سر تو گوشی و دراز کرد:نمیخوای تصمیم بگیری
ات میدونه اگر جواب رد بده که باباش دیونش میکنه وناراحت میشه ولی اگر جواب بله رو بده هم باباش خوشحال ولی زندگی دیونی دارم پس مجبورم بگم بله
ات: تصمیم رو گرفتم
جیمین پرید : پس جواب رد میدی
ات: جوابم مثبته
جیمین: دیونه شودی چیزی رفت توی مغزت ها من میگم با زور و مخالف بودم چرا میخوای زندگی منو خراب کنی
ات: من هم تو رو دوست ندارم ولی از بابام میترسم و ناراحت میشه
جیمین: به من چه بابات ناراحت میشه نه من
ات: نترس قول میدم نه تو عاشق من بشی نه من
جیمین: من عمرا عاشقت بشم گفته باشم
ات: باش پس بریم
جیمین او و پوفی کرد و بلند شود و رفت
پدر ات و پدر جیمین که داشتن درمورد پروندشون حرف میزدن که جیمین و ات امدن
پدر ات: خوب چی شود
جیمین: جوابمو مثبته
پدر جیمین: هر دو
ات: اره هر دو
پدر ات: پس مبارک اقای پارک
پدر جیمین: مبارک اقای کیمیای
جیمین و ات هر دو میخواستن درست اقای کیمیای و اقای پارک دوست کردن
پدر کیمیای:مطمئنم که داماد خوبی برای ما میشی
پدر جیمین: خوشبختم عروس ما شودی
ات: باعث افتخارم اقای پارک
پدر جیمین: با من راحت باش مثل پدر و مادرت هستم
ات: چشم
جیمین: حتما اقای کیمیای
پدر ات: راحت باش با هام من مثل پدرت بدون
جیمین: بله حتما
فردای خواستگاری
صبح که پ.ج زنگ زد که پ ات: بله .......اها چشم .....حتما اقای پارک بهش میگم ....کاری چیزی ندارین در خدمتتم بله بله خداحافظ
- ۲۰۱
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط